
اعتماد خانواده مرا تباه کرد
به شدت اشک میریزد و میگوید: من قربانی اعتماد کورکورانهی خانوادهام شدم. یک تلفن در اتاقم بود، یک گوشی همراه در جیبم بود، آزادی کامل برای نقل و انتقال داشتم و هیچ نظارت و کنترلی وجود نداشت.
این ابزار به من کمک میکرد تا با جوانی که در مورد عشق و علاقهاش در طول شب صحبت میکرد، خارج شوم. او مرا قانع کرد که در رؤیای ازدواج با من به سر میبرد. وقتی با او خارج شدم خواست با من خلوت کند، ولی عنایت پروردگار لطیفتر از هر چیزی است و به سلامت به خانواده برگشتم، ولی احساس درد و عقدهی گناه در قبال پدر و مادرم که در خواب عمیق به سر میبردند و دخترشان با جوانی در بیرون از منزل بود مرا رها نمیکند.
این دانشآموز از یک شوک روانی رنج میبرد، او را نزد یک روانپزشک بردیم و به فضل خدا توانست او را از مشکلش نجات دهد و اکنون از حضور در سخنرانیهای دینی در مساجد و دارالقرآنها غیبت نمیکند.