بندگی خدا – ۴
بندگی خدا
زندگى دنیا، وسیله است نه هدف
در اینجا لازم است که انسان به خود بیاید و از خود بپرسد: وقتى سرانجام بندگى و عدم بندگى خدا این گونه است که بیان شد و بدبختى و خوشبختى دنیا و آخرت انسان در گرو آن است، پس چرا باید به قضیه ى به این مهمى اهمیت نداد و با بىتوجهى و بى مبالاتى به آن، خود را از خوشبختى دنیا و آخرت محروم و دچار بدبختى دنیا و آخرت کرد؟!
راستى چه عواملى باعث مى شود که انسان از این امر مهم غافل باشد و آنگونه که شایسته است به آن اهمیت ندهد؟
به راستى جاى بسى تعجب است که انسان با وجود علم و آگاهى به عاقبت و سرانجامش، باز هم مسیر بندگى خدا را در پیش نگیرد و مطیع هوا و آرزوهاى نفسانى و پیرو اوامر شیطانى باشد.
جواب این سوال به طور خلاصه این است که:
دوست داشتن زندگى دنیا و انتخاب آن [به عنوان هدف نه وسیله]، باعث هر نوع گمراهى است. با دوست داشتن و انتخاب زندگى دنیا است که انسان به سوى بدبختى دنیا و آخرت سیر مى کند و سرانجام گرفتار عذاب جهنم و خشم و غضب خداوند مى شود. اگر انسان به زندگى دنیا به عنوان هدف نگاه کرد و سعى و تلاشش تنها به دست آوردن آن بود، در این صورت، قطعاً، به سوى عذاب و بدبختى ابدى سیر مى کند. پس تنها راه چاره و نجات این است که انسان به عنوان هدف به زندگى دنیا ننگرد و تلاش و همّ و غمش تنها انجام اوامر خدا و جلب رضایت او باشد.
این که مى گوییم زندگى دنیا و دوست داشتن آن باعث انحراف از راه خدا مى شود به این معنا نیست که اگر انسان بخواهد سعادتمند و خوشبخت دنیا و آخرت شود باید به زندگى دنیا پشت کرده و آن را رها کند و هرگز از امکانات و نعمتهاى دنیایى استفاده ننماید. هرگز چنین نیست و اساساً نقطه ى مقابل زندگى دنیا، ترک آن نیست. منظور این است که زندگى دنیا و امکانات و نعمتهاى آن به خودى خود به عنوان هدف انتخاب نشوند. هدف انسان در زندگى دنیا، کسب ثروت و مال و مقام و شهرت و … نباشد. اگر چنین شد در این صورت مى گوییم: چنین فردى زندگى دنیا را براى خود انتخاب کرده و آن را دوست دارد و چنین محبتى باعث بدبختى دنیا و آخرت او مى شود؛ اما اگر به این نعمتها (زندگى دنیا) به عنوان هدف نگاه نشد و همانطور که خداوند خود مقرر فرموده است، به عنوان وسیله اى براى انجام بندگى خدا به آنها نگاه شد و در این راه مورد استفاده قرار گرفتند، نه تنها مشکلى نخواهد داشت، بلکه عین بندگى انجام گرفته است.
براى روشن شدن مطلب مثالى را ذکر مى کنیم:
فرض کنیم حاکم و فرمانرواى منطقه اى به مردم اعلام مى کند که همه در یک روز معین خود را به پایتخت رسانده تا او در جمعشان حضور یابد و با آنها ملاقات کند و آنان نیز از این دیدار استفاده ببرند و افتخارى نصیبشان شود. درست همانند اهل دنیا که ملاقات با حُکام را افتخارى براى خود قلمداد کرده و چنین تصور مى کنند که به نعمت بسیار بزرگى دست یافته اند.
مردم، با شنیدن این خبر، گروه گروه به سوى مرکز حکومت به راه مى افتند. هر کس با خود مقدارى توشه به همراه مى آورد. در مسیر رسیدن به مرکز مکانهایى براى استراحت وجود دارد. گروهى از این مسافران در یکى از این مکانها توقف مى کنند. آنها بعد از مدتى متوجه باغ زیبا و سرسبز و پر از میوه هاى متنوع مى شوند. آنها وارد باغ شده و شروع به خوردن و چیدن میوه ها مى کنند. تعدادى از این گروه با لذت بردن از میوه ها، بیشتر و بیشتر، تمایل به خوردن پیدا مى کنند. میوه هاى باغ و تنوع آنها و مشغول شدن به خوردنشان و لذت بردن از آنها، این تعداد را چنان به خود سرگرم مى کند که کم کم از توقفگاهشان دور شده و فراموش مى کنند که با چه هدفى در اینجا توقف کرده و عازم کجا هستند. این تعداد فراموش مى کنند که از همراهانشان عقب مانده اند. در اثر خوردن زیاد میوه ها خسته شده و از خستگى زیاد به خواب عمیق فرو مى روند و از کاروان عقب مى مانند؛ اما دیگران پس از اندک استراحت و خوردن مقدارى میوه و لذت بردن از زیبایى باغ، به راه خود ادامه داده و مى روند که به ملاقات پادشاه که هدف اصلى سفرشان است، برسند.
پس مسافران دو دسته مى شوند؛ گروهى وارد باغ شده و مشغول خوردن مى شوند و به حدى میوه مى خورند که خسته شده و به خواب فرو مى روند و فراموش مى کنند که هدف از سفرشان چیست و در اینجا چرا توقف کرده اند. گروه دیگر افرادى هستند که پس از استراحتى اندک [و خوردن مقدارى میوه] آماده ى حرکت شده و به سوى مقصدشان به راه مى افتند. این گروه خوب مى دانند که به چه منظور در این مکان توقف کرده و هدف از توقفشان چیزى جز استراحتى اندک و خوردن مقدارى مواد غذایى و میوه نبوده است. آنها به خوبى مى دانند که ماندنشان دائمى نیست، پس به راه خود ادامه مى دهند و به سوى هدف خود که همان پایتخت و ملاقات با فرمانرواست حرکت مى کنند.
این دو گروه هر دو در آن مکان استراحت کرده و از ثمرات باغ نیز استفاده نموده اند؛ اما سرنوشت آنها، چنان که پیدا است، یکى نیست.
گروه دوم بر خلاف گروه نخست، هرگز هدف خود را فراموش نکرده و از امکانات موجود در آنجا نیز استفاده کرده اما نه در حدى که در آن غرق شوند و هدف را فراموش کنند. آنها به حدى از امکانات استفاده کرده اند که بتوانند بقیهی راه را ادامه داده و به هدفشان برسند، اما گروه نخست که هدف را فراموش کرده اند، خوردن و آشامیدن براى آنها به عنوان یک هدف در آمده است و کارشان به جایى رسیده که بر خوردن میوه هاى بیشتر حریص شده و چیزى غیر از آن نمى شناسند.
«بندگى کردن و بندگى نکردن خداوند متعال» نیز اینگونه است
«بندگى خدا»آن است که انسان به گونه اى از نعمتهاى دنیایى استفاده کند که او را در اجراى اوامر خدا و اطاعت و عبادت او کمک و یارى کند. «عدم بندگى خدا» نیز یعنى اطاعت از هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى و مطیع اوامر شیطانى. «عدم بندگى خدا» یعنى این که انسان از نعمتها در مسیر پیروى از خداوند متعال استفاده نکند بلکه خود نعمتها که باید وسیله اى در جهت اطاعت از خدا باشند، هدف او شوند.
با توجه به آنچه گفته شد باید گفت: مسلمان بودن و بنده ى خدا بودن هرگز به معناى محرومیت از نعمتها و امکانات خداوندى نیست و تفاوت بین بنده ى خدا و بندهی هوا و هوس و بین مسلمان و غیر مسلمان در این نیست که مسلمان از این نعمتها استفاده نمى کند ولى غیرمسلمان از آنها بهره مى برد. هرگز چنین نیست. هر دو از نعمتها استفاده مى کنند با این تفاوت که مسلمان (کسى که مى خواهد بنده ى خدا باشد) قبل از استفاده از هر نعمتى به برنامه ى خدا رجوع کرده تا نحوه ى صحیح استفاده از آن را طبق فرمان خداوند متعال بداند و بر اساس آن عمل کند؛ ولى غیرمسلمان (کسى که بنده ى هوا و آرزوهاى نفسانى و شیطان است) در این فکر نیست که خداوند چه دستورى در خصوص استفاده ى صحیح از این نعمتها داده است. آنچه براى او مهم است، خواست و تبعیت از هواى نفس است.
فرق بین بنده ى خدا و مسلمان بودن از یک طرف و بنده ى غیر خدا از طرف دیگر همین است که بیان شد، و نتیجه نیز اینگونه خواهد بود که بنده ى خدا به خوشبختى دنیا و آخرت دست مى یابد و بنده ى غیر خدا دچار بدبختى دنیا و آخرت مى شود.
در اینجا توضیحى در مورد خوشبختى و بدبختى واقعى، لازم و ضرورى به نظرمى رسد.
ادامه دارد ….
برگرفته از کتاب : بندگی خدا
تألیف:استاد ناصر سبحانى رحمه الله
مترجم:جهانگیر ولدبیگى
tabesh.net