نویسنده: حکمت الله یوسفی
تصـــور نبــود اسلام، خیـلی سختتر و سنگینتر از آن تراژدییست که بتوان آن را تصور کرد؛ اسلامی که ساز و برگ هستی را معنا داده و انسان، این موجود بیخود شده و از خود فراموشی به خالق فراموشی رهسپار گشته را، با اکسیر انسانیت آشنا نموده و پیوند او و خالقش و شکافی که در میانشان بهوجود آمده بود، را پیوند داد.
این تصور به خودی خود، توهین به عقل و منطق عقلانیت است. حال با چنین سابقۀ معنابخشی، به همه و همهچیز، اگر بخواهیم جهان را بدون اسلام تصور کنیم چه خواهد شد؟ و سرنوشت انسان و انسانیت به کجا و در چه مقطعی از زمان متوقف خواهد شد؟
آیا حالت انسان در عصر تنازع بقا از خودکشی و دیگرکُشیها نجات می یافت؟
و از رهیافت خودشناختی به خداشناسی راه مییافت و راهروِ ره سعادت و بودن می گشت؟
و یا چون گفتۀ «هابز»: (انسان، گرگ انسان است)، در پی دریدن خود و خودیهای دیگر میشد، و با شعار من باشم، و جهان مبادا؟
برپای بست این نگرش از اسلام، آیا جفا نیست که پسوند ترور و دگماندیشی و افراطیت را به چنین آئینی بدهیم؟ و این ظالمانهتر از جفای قبل نیست که نگونبختی و خونخواری و جنگطلبی بعضی از اقوام و سرزمینها را به پایِ بودن این آئین بنویسیم و سیاه کاریهای بایدشدنی را به پرونده آن اضافه نموده و آن را محور عقبماندگی و زایندۀ وحشت و دهشت بنامیم؟
بل وحشت و خونخواری جدا از مسأله بودن و نبودن اسلام، در بسیاری از گاههای تقابل، محور شرارت، ظلم ظالم بر مظلوم بوده و در تاختها و تهاجمها، طبیعت زندهماندن تقاضای دفاع و تدافع مینمود.
و در این صورت است که از تهاجمهای ابر قدرتها، خیزشهای مظلومین به پا میخیزد و هنجارشکنیهای زورمندان با به استفاده از زور و تزویر، به طبقهبندی جامعه میپردازد و ارمغانش چیزی جز تباهی و شکست وقارها نخواهد بود. و این بدور از عقل است که همه اینها را به پای اسلام و بودن حاکمیت اسلام بر آن سرزمینها تصور کنیم.
حال آنکه اسلام از بدو زایش و خیزش خود با شعارهای جاهلیت از قبیل جنگهای طولانی بر مبنای سوء تفاهم و یا لغزشی کوچک، زنده به گور کردن نیمۀ پیکر جامعه (زن)، ائتلافهایی بر اساس عصبیت و قومیت و… به مبارزه پرداخته و در محو قانون تنازع برای بقا، دست بر غبار نشسته بر همدیگرپذیری و همزیستی مسالمتآمیز برده و غبار تعصب و تجاهل و همدیگررنجی را از آن زدوده و با شعار «کلکم من آدم» همه را به سوی فراخوانی که از ابتدا و انتهایش بوی برادری، محبت و مهرورزی به مشام میرسد، میوزید. می کوشیده است و می کوشد.
با این توصیف جهان بدون اسلام را نمیتوان تصور نمود، چون تنها آیینی که توانست انسانیت را از یوغ بردگی و بیراهۀ زندگی برهاند، اسلام بوده و است.