
زخم و مرهم، کنار هم…
نویسنده: کتایون محمودی
من لایرحم ، لا یرحم.
هر که بر اهل زمین ، رحم نکند، خدای آسمان ، بر او رحم نمی کند!
خبر آشفتکی مردم، عکس ها و تصویرها ، حکایت از خلق فاجعه داشت. دل آرام نگرفت .همراه کمک های مردمی راهی منطقه شدیم .
تراژدی زلزله ، برای مردم من غریبه نبود ، همان حادثه ای که هرچند وقت یک بار دل مردمان را می لرزاند و آن ها را غمبار می کند.
مارا مدتی است مردم عزا می خوانند ، با سهمی از اندوه که رد لبخندها را از صورتمان پاک می کند .
قهر طبیعت چنان سخت بود که گریه بی آنکه بتوانی مهارش کنی بر گونه می غلتد . تمام غصه های دنیا در چشم این مردم موج می زند ..
ناله ی مادر و مویه ای خواهری ، آتش بر دل ها می زند..
به منطقه که نزدیک می شویم فضا ی ماتم از صورت مردم پیداست..
خدایا خودت رحم کن !
به این مردم چه رفته است ؟
اول به ریژاو می رویم ، نقطه ی کور خبری ، بی پوشش رسانه ای، قبل از ما و روز قبل کمک های مردمی همراه ماموستا علی آقا صالحی و کاک هوشنگ احمدی از طرف مردم سنندج و کامیاران ، کرمانشاه ، پاوه ، جوانرود ، روانسر ، دهگلان ، سقز ، مریوان ، بانه و بوکان و روستاهای اطراف ، رسیده بود ..
غم و شادی همسایه ی هم شده بودند..مبهوت این همت شدیم ….بیش از دویست ماشین کمک های مردمی ، جاده ها و متعاقب آن ، دل ها را فتح کرده بود ….سبحان الله باید گفت بر شکل گیری این حماسه…..
این عشق به همنوع و انسان ، بی آن که از عقیده اش پرسید ، نشان از مرهمی داشت که خداوند در دل ها کاشته بود .
بغضی در گلویم متولد شد ….خواستم اجازه ی ظهورش ندهم ، نشد!
اشک این بار از شوق بود ، کنار آن درد جانکاه ، ناگهان خنده به دنیا آمد ….
مردم با آن دل زخمی ، با غصه ی سنگین فراق عزیز ، دلگرم این حضور در کنارشان بودند ….
این امتحان را باید با نمره ی قبولی می گذراندیم .
مردم حالا تنها نبودند …..دست خدا از آستین همت مردم در آمده بود .
نوازش همراهی وزیدن گرفته بود .
خدایا! فراموش نکردی مردمی که تنها خودت پناهشان بودی..
راهی کردی قلب هایی که سفیر مهربانی شوند برای آن هایی که با قهر زمین لرزیدند و قلبشان هم لرزید …
خودت با لبخند تعاون و همراهی ، جانی هرچند بی رمق بر دل ها نشاندی….
خدایا ! راضی باش از این مردم که وقت حادثه ، همدیگر را تنها نمی گذارند و با گریه و خنده ، کنار همند.
نمی دانستم گریه کنم ویرانی را …
یا تحسین کنم این مهربانی را…..
قهر و مهر ، چه خوش منظر شوند وقتی تو بخواهی…
درد و درمان چه زیبا شود ، وقتی تو بیاری….
چه می توان گفت و چه باید نوشت ، وقتی فقط تماشا باید حکایت کند ، وصف کم آورده و تعظیم برده این عشق را……
خدایا !
این مردم بعد از تو ، پناه هم شدند …..چه حقیر بودم کنار این همه بزرگی….
سرپل ، ریژاو، زرده ، داراب ، شالان ، ژالکه ، ذهاب، کوییک …..دوباره خواهد خندید ، هرچند با تاول و زخمی….