
سرپل، پایتخت ایران شد!
نویسنده: کتایون محمودی
امروز صبح زود ، دوباره راهی مناطق زلزله زده شدیم .
این بار با دوستانی از استانداری کرمانشاه ، همراه خانم شریفه حق شناس و آقای امیری، برای بازدید و اطلاع از نحوه توزیع محموله ی ۱۸ کامیونی ،سازمان های مردم نهاد تهران که با همکاری خانم مولاوردی ،جمع آوری و ارسال شده بود ، همسفر بودم .
اقلام ارسالی ، مایحتاج مردم زلزله زده ، خصوصا قشر آسیب پذیر ( زنان و کودکان ) بود.
مدت هاست دوستی با این زن فعال و پشتیبان فعالیت های زنان در استانداری، تمام درهای بسته را برای کمک به بانوان ، برویم باز کرده و ارتباط بی دردسر و آسان با او ،دست مرا هم باز کذاشته تا کانال و بستر جدیدی برای ظهور و حضور استعداد زنان هم استانیم پیدا کنم .
امروز نیز راهی شدیم ،قبل از آن که خورشید در سرپل طلوع کند.
جاده آن ساعت صبح هم شلوغ بود.پلاک ماشین ها از سراسر ایران بود ، این جغرافیای کوچک و زخمی ، قلب ایران شده بود و با تپشی آرام می تپید .
چشم شاهد تصاویری بود که هرگز ندیده بود ….
شب قبل از عازم شدن ما به منطقه با دکتر صادق زیبا کلام هم صحبت کرده بودم. ایشان با سارا و لیلا ، راهی کرمانشاه بودند.
دکتر جلالی زاده هم هماهنگ کرده بود که در اولین فرصت، از راه می رسد، با این همه دلخوشی و همراهی با پولاد زنی، رفتیم که درد سرپل را نوازش کنیم .
در کنار این همه بهانه برای رفتن، مسئول موسسه ی زنان خیر خراسان جنوبی (خانم نظری) هم تماس گرفت و آمادگیش را برای هرگونه کمک، به زنان آسیب دیده اعلام کرد. واریز کردن مبلغ یک میلیون تومن از طرف موسسه و زنان عضواش، مرا مشتاق تر کرد تا سفرهایم را تکرار کنم و مدتی با خستگی، قهر باشم.
توانی مضاعف در خود احساس کردم که کمی برایم عجیب بود .
به سرپل مجروح رسیدیم و یکراست سراغ انبار توزیع کمک های مردمی، مرکز بهداشت رفتیم، که محموله ی تهران آن جا بود.
صاحب سوله که شرکت ذرت پاک کنی اش را ، در اختیار پزشکان و پرسنل قرار داده بود تا کمک ها را به مردم برسانند..
سبحان الله از این همه همت و ماشین ها و تریلی هایی که پی در پی ، از راه می رسیدند و باید خالی و پخش می شد .
حضور پزشکانی که این جا ، کنار دیگران ، کار می کردند ، برایم خوشایند بود .
لباس های خاک آلود وچهره ی خسته و پاهای ورم کرده شان ، سخت مرا تحت تاثیر قرار داد ….
لیست اقلام را نوشتم و راهی ریجاب شدم .
اختصاص لوازماتی مخصوص زنان در معرض تهدید، پیشنهاد من و با همت زنان خیر خراسان جنوبی هم از طرحی بود که به واقعیت رسید.
با مسئول خانه بهداشت ریجاب، هماهنگ کردیم و نصفی از اقلام را تحویل آن ها دادیم و خودم شخصا با دختر عمویم، همبازی
کودکی هایم ،کوچه کوچه گشتیم و به زنان، لوازمات را تحویل دادیم.
چیزی که توجه ام را جلب کرد و باعث تاسف بود ، مدیریت ضعیف این سیل کمک ها بود که متاسفانه داشت هرز می رفت .
نبود سوله و انبار برای نگهداری بلند مدت و توزیع برنامه ریزی شده آن ، ضعف محرز پروسه ی توزیع بود و باید به شکل جدی ، فکری به حالش کرد ، زیرا تا چند روز دیگر این موج هیجان و غلیان احساسات ، فروکش می کرد و گوشه های دیگر بحران ، قد علم می کرد و اگر مهار نشود ، معضل جدی چون سیل ،آب مهربانی مردم را گل آلود می کرد.
برای حل این موضوع ، خانم حق شناس در حالی که هنوز نهار نخورده بود و تقریبا از نفس افتاده بود ، دست به کارشد و با چند ارگان تماس گرفت که در اجرای این امر، یاریشان کنند.
نمی شد آسان از کنار این همه مهربانی گذشت ..
مردم ایران ،سرپل را پایتخت زندگی کردند …
تن لرزیده را گرما دادند ..
لب خشکیده و تبدار ذهاب را بوسیدند…
برای سردرد ازگله ، مسکن شدند…
مردم ،آی مردم خوبم …..چقدر دوستتان دارم …
چقدر عاشقید شما…چقدر عاشقید ……