فلسفهی نهضت عاشوراء
هر سال در ایام محرم و عاشورا میلیونها انسان مسلمان شیعه و سنی برای شهادت حضرت امام حسین (رض) غم و اندوه و سوگواری خود را در قالبها و سبک و شمایل مختلف اعلام میدارند، ولی متأسفانه اهداف والائی که حضرت امام (رض) برای احیای آنها نه تنها جان عزیز خویش، بلکه جان کودکان، زنان و نوجوانان فامیل خود را فدا کردند، کمتر توجه می شود- تعداد کسانی که در برگزاری مراسم سوگواری ایشان اهداف عالیه حضرت را مورد توجه قرار میدهند، انگشت شمارند – اظهار غم و اندوه در برابر شهادت مظلومانه یک شخص از ناحیه خویشاوندان، مریدان و علاقمندان، یک پدیدهی فطری و طبیعی است – چنین اظهار همدردی و غم و اندوه در هر فامیل و خاندانی نسبت به عزیزان از دست رفته وجود دارد-این گونه غم و اندوه حداکثر مظهر محبت و همددی اعضای خانواده، دوستداران و علاقمندان بوده و ارزش اخلاقی و معنوی بیشتری ندارد.
اینجا یعنی در خصوص شهادت امام حسین (رض) این سوال مطرح است که ایشان دارای چه ویژگیها و فضایل معنویی بودند که پس از گذشت حدود چهارده قرن، غم و اندوه شهادت ایشان هر سال بیش از سالهای گذشته، تازهتر بوده و بر دلهای داغدیدهی مؤمنان متلاطمتر موج می زند؟ اگر در پشت پردهی این شهادت، هدف و حکمت والا و ارزشمندی نمیبود، هیچ دلیل و توجیهی وجود نداشت که غم ، اندوه و ماتم شهادت ایشان بعد از گذشت این همه مدت طولانی، در دلها مواج باشد و این محبت شخصی و پیوند فامیلی نیز در نگاه خود حضرت ارزش چندانی هم نداشت.
اگر حضرت، جان و حیاتش را بیش از اهداف والایش دوست میداشت، چرا آن را فدای اهدافش میکرد؟ این فداکاری، ایثار و از خود گذشتگی، دلیل بسیار واضح و روشنی بر این مدعا است که ایشان اهدافش را بیش از جانشان دوست داشتهاند. در نتیجه اگر مؤمنان از اهداف والایشان تأسی نکنند و خلاف آن گام بردارند، صرفاً گریه و زاری برای شخص ایشان و لعن و نفرین قاتلانش ممکن است قلب مبارک حضرت را خیلی خشنود ننموده و مورد تحسین حضرت حق و خود ایشان نباشد.
آری، این رویداد و این شهادت عظیم و این فاجعه دلخراش و منحصر به فرد تاریخ اسلام میطلبد تا در خصوص اهداف و مقاصد آن امام والامقام از خلق این حماسه بیندیشیم. آیا امام برای رسیدن به قدرت سیاسی و حکومت با جان خود و یارانش بازی میکرد؟ آنان که از سیرهی والا و مکارم اخلاقی و محاسن معنوی خاندان امام اندک آشنائی داشته باشند، چنین تصوری در زوایای فکری آنها نمیتواند خطور کند که ایشان برای دستیابی به حکومت و قدرت سیاسی دست به اقدامی زده باشند که منجر به قتل و خون ریزی مسلمانان و یاران باوفایش گردد و اگر برای یک لحظه دیدگاه کسانی را که اقدام امام را در قدرت طلبی توجیه میکنند، بپذیریم ، باز هم تاریخ پنجاه ساله دوران خلافت راشده یعنی از رحلت حضرت رسول اکرم (ص) تا آغاز جانشینی یزید، شاهد عدلی بر این مدعا است که جنگیدن و قتل و کشتار به راه انداختن هرگز برای قدرت طلبی و حکومت نبوده است.
مدعایش سلطنت بودی اگر /*/ خود نکردی با چنین سامان سفر (اقبال)
باید بپذیریم که نگاه تیزبین و فکر دوراندیش امام عالی مقام در آن ایام، شاهد تحولات، دگرگونیها و انحرافات عظیمی در جامعه اسلامی و در روح و ساختار حکومت اسلامی بود. امام، آثار، تبعات منفی و تحولات سرنوشتسازی مشاهده میکردند. جلوگیری از تحقق و عینیت این تحولات را وظیفه دینی خود میدانستند و براین باور بودند. اگر رسیدن به این هدف حتی به قیمت جان تمام میشود باید اقدام کرد- و چنین کردند- محرک اصلی این قیام سخن حکمت آمیز سعدی بود که میفرماید:
سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل /*/ چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
این انحراف چه بود؟ بسار روشن است که مردم از دین خود منحرف نشده بودند . حکام و سایر مردم، خدا، رسول و قرآن را بگونهای که پشتیبان قبول داشتند، قبول داشتند، قانون کشور و مملکت نیز متغیر نشده بود- حل و فصل قضایا در محافل قضائی طبق قانون قرآن انجام میگرفت. بدنهی نظام قضائی در دوران بنی امیه نیز مانند دوران خلافت راشده مبتنی برقرآن و سنت بود، بلکه در قانون تا قبل از قرن نوزدهم میلادی در هیچ یک از کشورهای اسلامی صورت نگرفته بود .
بعضی ها رفتار و خوی خصلت یزید را در این خصوص بسیار برجسته نموده، دچار این سؤ تفاهم شدند که قیام امام صرفاً به خاطر این بوده که فرد ناشایستهای قدرت را در دست گرفته است- در این خصوص باید گفت، این بدترین تصویری است که میتوان دربارهی یزید ترسیم نمود. اگر با تمام زشتیهایش و بدون اندک اصلاح و ترمیم پذیرفته شود، بازهم پذیرفتنی نیست که امام والا مقام به دلیل انحراف شخصی یزید دست به چنین اقدام پر مخاطرهای زده باشد- زیرا اگر نظام حکومت و سیستم اداری مملکت برپایههای درست و راستین استوار باشد، صرفاً بقدرت رسیدن یک فرد منحرف نمیتواند خطری جدی تلقی شود آنگونه که شخصیت ممتاز، دانا و دارای علم و معرفت عمیق اسلامیای مانند امام عالی مقام، صبرو شکیبائی را از دست بدهد.
از مطالعه دقیق و ارزیابی حوادث تاریخی آن روزگار چنین بر میآید، بذر تغییر و انحرافی که از ولایت عهدی یزید کاشته شد، در واقع مترادف با تحول در قانون اساسی، ساختار و اهداف حکومت اسلامی بود. تمام آثار و تبعات منفی این تحول اگر چه در آن ایام نمایان نبودند، اما یک فرد آگاه و صاحب نظر به محض تغییر نیروی محرکه، می داند مسیر عوض شده و به کدام سمت و سوی در حال حرکت است و سرنشینان را به کجا میبرد. همین انحراف مسیر بود که نگاه دوراندیش امام عالی مقام آن را درک کرد و برای برگرداندن موتور محرک به مسیر اصلیاش تا سر حد جان تلاش نمود و جام رفیع شهادت را همراه با هفتاد و دو تن از یارانشان نوشیدند.
برای درک صحیح و چند و چون حادثهی عظیم کربلا و شهادت جانگداز امام حسین (رض) باید دید که نظام حکومت به مدت چهل سال یعنی از آغاز تأسیس آن در بدو هجرت و دوران خلفای راشدین برچه پایههایی استوار بود و قانون اساسی چه ویژگیهایی داشت و نظام بعدی که در پی ولایت عهدی یزید در بدنهی سیاست شکل گرفت چه تبعات منفی و انحرافی را در دستگاه حاکمه بنیامیه، بنیعباس و سایر سلاطین برجا گذاشت با مقایسهی این دو نظام حکومتی و مدیریت سیاسی بخوبی می توانیم بدانیم که این موتور محرکه در گذشته در چه مسیری حرکت میکرد و با ولایت عهدی یزید مسیرش را به چه جهتی تغییر داده بود و با همین مقایسه میتوانیم بدانیم، شخصیتی که در آغوش رسول اکرم(ص)، حضرت علی (رض) و در دامن حضرت زهرا پرورش یافته، مراحل جوانی و کهولت خود را در فضایی که صحابه و یاران رسول اکرم(ص) زندگی میکردند، سپری کرده است. چرا با پی بردن به این نقطه، آغاز انحراف، مانع از حرکت این موتور محرکه در مسیر انحرافی شد و اندکی به این مطلب نیندیشید که مقاومت در برابر این سیل انحرافی و بنیانکن و پر قدرت چه پیامدهایی را برایش ببار خواهد آورد؟
نخستین ویژگی حکومت اسلامی این بود که نه تنها قولاً بلکه عملاً و از اعماق دل پذیرفته شده بود که مملکت و حاکمیت از آن خداوند متعال است. و این امر از رفتارها و سلوک علمی با ثبات رسیده بود که مردم بندگان الله تعالی هستند و دستگاه حاکمه در پیشگاه خداوند مسئول است؛ حکومت مالک مردم نیست و رعایا، غلام و بردهی حکومت نیستند. نخستین کار و وظیفهی دولتمردان، اسیر شدن در بند قانون و منشأ خداوند است وآنان مسئول اجرای قانون الله بر بندگان او هستند. اما با ولایتعهدی یزید به جای حکومت الله، حکومت انسانها بر انسانها آغاز گردید و تصور حاکمیت الله فقط در ادعا محدود شده و عملاً از آن خبری نبود. یزید در عرصهی عمل، همان سبک و سلوکی را اتخاذ کرد که همواره روش پادشاهان و سلاطین جور بوده است؛ یعنی اینکه مملکت از آن پادشاه و خاندان سلطنتی است و پادشاه، مالک جان، مال، عزت و آبروی مردم است. قانون خداوند اگر در بخشی از سیستمهای سلطنتی حاکم بوده فقط بر عامهی مردم حاکم و نافذ بوده است و سلاطین، امراء و حکام از آن مستثنی بودند. یکی از اهداف حکومت اسلامی ترویج و گسترش زیبائیها، نیکیها و جلوگیری و امحاء زشتیها و منکرات است لکن بعد از ولایت عهدی یزید و استقرار نظام موروثی، اهداف حکومت به تسخیر خلایق، تحصیل باج و خراج و عیش اشرافیگیری تبدیل شد. خدمت به دین و احیای کلمه الله از ناحیهی سلاطین و پادشاهان، بسیار کم صورت گرفته است. شاهان، سلاطین و درباریهای آنها به جای امر به معروف، زشتیها، ناهنجاریها و فساد اخلاقی را رواج داده یا زمینهی رواج آنها را فراهم ساختند. علما و اندیشمندانی که کار دین را انجام دادند، در پی ترویج ارزشهای دینی بودند و از منکرات جلوگیری میکردند و همواره از ناحیهی نظامهای سلطنتی و پادشاهان ستمگر مورد خشم و غضب بودند و با وجود موانع، مشکلات این بندگان خداجو و مخلص دست از خدمت به اسلام و مسلمین برنداشتند. راهبرد حکومتی حکام جور بر خلاف رویکرد راهبردی مصلحان و عالمان دینی ، جامعه اسلامی را همواره به سمت و سوی انحطاط اخلاقی و معنوی سوق داده است– برخی از حکام بنیامیه و بنیعباس برای حفظ منافع حتی از ایجاد مانع در مسیر پیشرفت اسلام نیز دریغ نورزیدند و دریافت مالیات از نومسلمانان را میتوان بدترین نمونهی آن در دستگاه بنیامیه به حساب آورد.
روح حکومت اسلامی، تقوی، خداپرستی و پرهیزگاری بود حکومت بهترین مظهر و مستندترین فاکتور این خصوصیات اخلاقی بود. قضات، فرماندهان سپاه و سایر عمال حکومت، سرشار از این فضائل اخلاقی بودند و فضای معنوی با تمام ارزشهای اخلاقی به بدنهی جامعه تزریق شده بود، اما به ورود به شیوه موروثی و مسیر ملوکیت، خلافت اسلامی رنگ بوی و سیره و صورت قیصر و کسری به خود گرفت. ستم جایگزین عدل شد. جای تقوی و خداترسی، فسق و فجور و اشرافیگری آغاز گردید. پیوند اخلاقی از مدیریت و سیاست گسسته شد و حکام به جای اینکه از خدا بترسند، بندگان خدا را از خود میترساندند. به جای بیدار کردن ضمیر و وجدان مردم، آنان را با تطمیع یا تخویف میخریدند. این بود تغییراتی که در روح، مزاج و اهداف حکومت در پی جانشینی یزید بذر آن پاشیده و در ادوار بعدی تمام و کمال بروز پیدا کردند- و این گونه تحولات در اصول بنیادین قانون اساسی نیز به وجود آمده بود. این قانون اساسی دارای چند اصول بنیادین بود که با ولایت عهدی یزید همهی آنها از بین رفته و کان لم یکن شدند.
سنگ بنیادین قانون اساسی اسلام این بود که حکومت با رضایت مردم تشکیل شود. هیچکس با کوشش خود دنبال قدرت نرود بلکه مردم با شور و مشورت دستهجمعی، بهترین و صالحترین افراد را برگزیده و قدرت را به آن ها بسپارند. بیعت نتیجهی قدرت نباشد بلکه سبب آن باشد. در تحقق بیعت سازش یا کوشش خود شخص نقشی نداشته باشد مادام که در حق کسی بیعت انجام نگرفته است، نمیتواند قدرت را در دست بگیرد و هر زمان که رهبر مملکت یا رئیس جمهور، اعتماد مردم را از دست بدهد برای ماندن بر اریکه قدرت مُصر نباشد هر کدام از خلفای راشدین بر همین اساس به قدرت رسیده بودند. جریان به قدرت رسیدن معاویه قدری مشتبه بود و لذا با وصف صحابی بودنش در عداد خلفای راشدین قرار نگرفت. بالاخره ولایت عهدی یزید چنان پروسه ای بود که این قاعده و قانون را یکسره زیر رو کرد و نظام پادشاهی و موروثی خانوادهها آغاز گردید به گونهای که خلافت براساس انتخاب از نظام سیاسی و مدیریتی مسلمانان برای همیشه رخت بر بسته و حاکمان و سربراهان بعد از آن نه با مشورت بلکه با زور و فشار سرنیزه بر اریکهی قدرت مینشستند. به جای دستیافتن بر قدرت از راه بیعت، بیعت نکردن، اصلاً وجود نداشت و اگر بیعتی و انتخابی هم انجام نمیگرفت باز هم کسی که از راه تغالب بر مسند قدرت نشسته بود، تحت هیچ شرایطی آماده نبود که قدرت را رها کند و لو اینکه ماندن برمسند قدرت به نابودی حرث و نسل میانجامید. امام مالک رحمه به خاطر به رسمیت نشناختن بیعت اجباری توسط خلیفه منصور عباسی مورد سختترین شکنجهها قرار گرفت و هر دو دستش از شانهها قطع گردیدند.
دومین اصل بنیادین حکومت اسلامی در دوران رسول اکرم و به ویژه در دوران خلفای راشدین این بود که حکومت و دولتمردان بر اساس شورا انتخاب میشدند.مشورت نیز از کسانی انجام میگرفت که به لحاظ علم، تقوی و اصابت رأی، مورد اعتماد مردم بودند. اعضای شورا در دوران خلفای راشدین هر چند که از طریق انتخاب عمومی برگزیده میشدند لکن منشأ انتخاب اعضای شورا هرگز این نبود که آنها مطیع محض بودند و در جهت منافع خلفاء گام بر میداشتند بلکه در نهایت اخلاص، بهترین عناصر حقگو و متدین را که سوی حق گوئی و بی باکی هیچ انتظار دیگری از آنها نداشتند، را به عنوان مشاور برمیگزیدند.
اصل سوم قانون اساسی اسلامی این بود که مردم در اظهاراتی کاملاً آزاد بودند (امر به معروف و نهی از منکر) نه تنها حق هر مسلمان است بلکه برای هر مسلمان فرض است. آزادی بیان و اظهار رأی البته در چارچوب موازین اسلامی ضامن حفظ دوام و درستی حکومت اسلامی است. در یک نظام دینی و دینسالاری، مردم مجازاند جلو کجروی و خطاهای مسئولین را بگیرند و اعمال و رفتار آنها را مورد نقد قرار بدهند. در دوران خلفای راشدین نه تنها اینکه این حق برای مردم محفوظ نبود بلکه نقد از رفتار و عمل مسئولین جز وظایف مردم بود و کسانی به این رسالت سیاسی و اجتماعی عمل میکردند، مورد تحسین و تشویق مردم قرار گرفتند.
اصل چهارم که در واقع با اصل سوم مرتبط است این بود که خلیفه وسربراه حکومت در برابر خدا و خلق خدا جوابگو بود. دغدغهی پاسخگوئی همواره ذهن آنها را به خود مشغول ساخته بود و دسترسی به آنان در هر شرایط و در هر زمان و مکانی بدون کمترین محدودیت و حاجب و دربان مقدور بود.
اصل پنجم حکومت اسلامی این بود که بیتالمال از آن خداوند و امانت مسلمین است و هر چه در آن جمع میشود باید از طریق حق باشد و در راه حق هزینه شود. خلیفه و سر براه حکومت اسلامی در بیتالمال همان اندازه حق دارد که قرآن درباره والی و قیم ایتام به آن ها داده است. ( من کان غنیاً فلیستعفف و من کان فقیراً فلیاکل بالمعروف ).
اصل ششم، در قانون اساسی اسلامی این است که حاکمیت از آن قانون (یعنی قانون خداوند و رسول است) هیچکس بالاتر یا مستثنی از قانون نیست و کسی حق ندارد پارا فراتر از قانون بگذارد.
اصل هفتم، مساوات کامل در حقوق شهروندی برای کلیه شهروندان است، بدون هر گونه امتیاز قومی، طایفه ای مسلکی و مشربی .
این اصول هفتگانه از موازین و مبادی مهم برگرفته از قرآن و سنت رسول اکرم (ص) هستند و حکومت بر منهاج نبوت در واقع در پرتو این اصول و اجراء مو به موی آنها مشکل میگیرد. حضرت امام حسین (رض) از جریان ولایتعهدی یزید به خوبی لمس کردند که هر گونه دگرگونی و تفسیر در این اصول مبادی که مصداق بارزش در آن روزگار موروثی کردن خلافت بود، نظام خلافت و امامت را به ملوکیت و ستمشاهی تبدیل میکند و سکوت در برابر این تحول ترادف فاکتور و سند مشروعیت به نظام پادشاهی و موروثی است که سبک و سیاق اسلامی هیچگونه سنخیت ندارد و ولایت عهدی یزید نقطه آغاز این تحول بود و در ادوار بعدی تمام پیشینیها که ذهن و هوش امام حسین (رض) آنها را ترسیم کرده بود کاملاً مصداق پیدا کرده و ملوکیت به تمام معنی جایگزین خلافت و امامت بر منهاج نبوت گردید.
سر داد، نداد دست در دست یزید /*/ حقا که بنای لا اله است حسین (اقبال)
نویسنده: مولانا نذیراحمد سلامی/ استاد حوزه و دانشگاه و نمایندهی مجلس خبرگان رهبری
منبع: سنت آنلاین