
ماجرای حضرت عثمان و غلام
آوردهاند که حضرت عثمان بن عفان رضیاللهعنه روزی به خاطر ادب کردن غلامش او را گوشمالی داد.
غلام آهی کشید. با شنیدن آه و ناله غلام، حضرت عثمان رضیاللهعنه سر در گریبان فرو برد. اندکی بعد سرش را بلند کرد و گفت: ای غلام! با این آهت، قلبم را مجروح کردی.
سپس به غلام گفت: گوشم را بگیر و همان گونه که تو را گوشمالی دادم، مرا گوشمالی بده.
غلام قبول نکرد. اما حضرت عثمان رضیاللهعنه به او دستور داد و او را مجبور کرد و به او گفت: اطاعت من بر تو واجب است.
سپس غلام گوش حضرت عثمان رضیاللهعنه را گرفت و او را گوشمالی داد.
غلام گفت: ای سرور من! همان طور که تو از قصاص روز قیامت در هراس هستی، من هم مانند تو از روز قیامت میترسم.
حضرت عثمان به شدت شروع به گریه کرد و به غلام گفت: تمام حقی را که از من بر عهده تو بود، بخشیدم و از تو خشنود شدم. بارالها! او را از من راضی گردان و به کرم و لطف خودت همگی ما را عفو بفرما، ای بهترین کرمکنندگان!
(حکایات الصالحین، ص:۵۴)