
هر چیزی را برای مردم میخواهیم
نویسنده: شیخ علی طنطاوی
مترجم: رقیه نعمتی، پروانه خرمی
من عادت کردهام سوار ماشین نشوم؛ اگر توان راه رفتن در زیر آفتاب را داشته باشم. در سایه نروم، خواه آفتاب مهرماه لبنان باشد یا آفتاب تیرماه هندوستان. دیروز هوا صاف و گرم بود؛ کرواتم را باز کردم و آن را تا نموده و در جیبم گذاشتم. در راه یکی از دوستان نزدیکم را، که احترام زیادی برایش قائل هستم، دیدم. من یکی از خصوصیات اخلاقی او را نمیپسندم و آن اینکه او برای آداب و رسوم، بیشتر از توجه یک عابد به دینش اهمیت قائل است و بیش از تلاش یک زاهد برای جلب رضای خداوند، برای رضایت مردم میکوشد. به همین دلیل دیروز در سلام دادن به او کمی مرددّ بودم، تا اینکه او با چهرهای برافروخته از خشم و حالتی حق به جانب جلو آمد و گفت:
– تو چه طور توانستی این کار را انجام دهی؟
– ناراحت شدم و گفتم: چه کار کردم؟
در حین جواب، افکارم را مرتب کردم تا ببینم آیا بدعتی در اسلام به وجود آوردهام؛ از بدعتی پشتیبانی کرده یا اینکه جنایتی مرتکب شدهام. اما هیچ خبری به ذهنم نیامد.
به او گفتم: بگو ببینم چه چیزی دربارهی من به تو گفتهاند؟ شاید آن که برایت خبر آورده یک دروغگو یا یک فاسق باشد.
گفت: کسی در مورد تو چیزی به من نگفته. من خودم با دو چشم میبینم و به جیبم اشاره کرد و گفت: آن چیست؟
پاسخ دادم: کراوات!
گفت: چگونه بدون آن راه میروی؟ این شایستهی یک وکیل نیست. مردم در مورد تو چه میگویند؟!
بعد از گفت و گو با او نشستم و فکر کردم، پس ما هر کاری را به خاطر مردم انجام میدهیم. با این ریسمان آویخته به گردن ”کراوات“ خودمان را خفه میکنیم و در گرمای طاقتفرسای تابستان به خاطر مردم خود را به رنج و زحمت میافکنیم. زنان، کفشهایی به پا میکنند با پاشنههای بسیار بلند و باریک که راه رفتن با آنها از راه رفتن بر روی طناب دشوارتر است و خودْ باعث گرفتگی ماهیچههای پا و زشت شدن آن میگردند و باور ندارید که راه رفتن با آن کفشها چقدر دشوار است.
کافیست ده قدم بر روی انگشتان پایتان راه بروید. فکر میکنید که پوشیدن این کفشها که هیچ جلوه و زیبایی خاصی ندارد، برای چیست؟ فقط به خاطر مردم!
یک روز در قطار برقی خانمی را دیدم که با وجود خالی بودن صندلیها ایستاده بود و هر قدر از او میخواستند بنشیند، خود داری مینمود، خوب که دقت کردم، دیدم شلوار عجیب و خیلی تنگی به پا کرده که حتى توان راه رفتن با آن را ندارد. درست مثل آدمی که که زنجیرهای آهنین و سنگین به خود بسته باشد. به همین خاطر قادر نبود از پلههای قطار بالا آمده و بر روی صندلی بنشیند. میپرسید چرا خودش را این چنین به عذاب افکنده بود؟ پاسخ واضح است؛ به خاطر مردم!
یا آن جوانی که با وسواس و هنرمندی خاصی نیم ساعت از وقتش را برای آرایش موهایش مقابل آینه صرف میکند و در طول روز مضطرب و نگران است که مبادا نسیمی بوزد یا در اتوبوس و یا مکانی دیگر ناخواسته دست شخصی به سرش بخورد و فرم موهایش پریشان گردد، چه بسا در سرش خارشی احساس میکند؛ ولی تمام طول روز آن را تحمل میکند و سرش را به انگشت نمیخاراند. چرا؟! به خاطر مردم! میزان و معیار خوبیها مردم هستند.
لوازم بانوی خانه و وسایلش، مهربانیاش و لطفش و صفایش همه به خاطر مردم است. او با مهمانان با حالتی بشاش و خندان و مؤدب و با لحنی نرم برخورد میکند، ولی با همسرش با حالتی تهاجمی و عصبی و لحنی خشک صحبت مینماید. البته مرد نیز نسبت به همسرش چنین است و باز همین بانوی خانه تمامی جواهرات و زینتهایش از آن مردم است. آنگاه که از خانه خارج میشود، چون عروسی خود را برای دیگران میآراید و عطر و ادکلن میزند، بهترین لباسهایش را به تن میکند؛ اما شوهر بیچارهاش او را جز با موهای آشفته و چهرهای برافروخته و عصبانی که بوی پیاز داغ و روغن از او به مشام میرسد، نمیبیند؛ هر چند شوهر نیز نسبت به زنش چنین است!
بانوی خانه در سالن پذیرایی منزل با سفرههای رنگین و کاسه بشقابهای قیمتی و گلهای زینتی از مهمانان پذیرایی میکند و اتاق خواب آنان از تختهایی مرتب و پردههای رنگارنگ تشکیل میشود، حال آنکه اطاق خواب اهل خانه از تختهایی آهنین و بدون ملافه است. خود را خسته میکنیم، سر و گردن و پای خود را به رنج و عذاب میافکنیم و در نهایت تمام خوبیها در نزد ما به خاطر مردم است.
وقتی میخواهیم دخترانمان را به خانهی بخت بفرستیم، به مصلحت او و همسرش توجهی نداریم و به خوشبختی آن دو اهمیتی نمیدهیم؛ همه فکر و ذکرمان این است که مراسم عروسی را چگونه برگزار نماییم و از چه طریقی رضایت مردم را جلب کنیم. از اخلاق و خصوصیات خواستگار جز اندکی جویا نمیشویم؛ مهم برایمان میزان مهریه است تا به مردم بگوییم مهریهی دخترمان مثلاً ده هزار است و بعد دربارهی جهیزیه صحبت میکنیم تا مردم ببینند و بگویند: ما شاء الله، انصافاً چه جهیزیهی کاملی!! بیشتر درمورد جشن عروسی و هزینههای سرسامآور آن بحث میکنیم و بر سر اینگونه مسائل با هم به رقابت برمیخیزیم و همهی اینها، تنها و تنها، برای مردم است. برای جلب رضایت آنان!
قیمت لباس عروسی که فقط برای یک شب مورد استفاده قرار میگیرد، گاهی به دویست تا هزار لیره میرسد و چمدان او نیز حداقل یک لیره و تا بیست لیره هم هزینه برمیدارد. این ریخت و پاشها برای چیست؟ برای استفاده عروسی؟ برای ثواب آخرت؟ برای کسب درآمد؟ نه نه، همه فقط و فقط برای مردم است و بس. با همهی اینها، باز هم مردم راضی نخواهند شد، چون تو هر قدر هم که هزینه کنی، باز هستند کسانی که بیشتر از تو خرج کنند و مردم نیز میگویند: این دیگر چه جشنی است؟ این چه چمدانی است؟ جشن فلانی بزرگتر و باشکوهتر از این بود و چمدان فلانی گرانبهاتر از این!
مراسم سوگواری نیز مثل مراسم ازدواج است؛ هر کسی برای رقابت با دیگری هزینهی هنگفتی صرف مینماید و کاش این امر تنها مختص خانوادهی عروس یا صاحب عزا بود. آتشی است که دامان حداقل سی خانوار دیگر را میگیرد.
مرد خانه برنامه بودجه ماهانهاش را تنظیم میکند و شبها بیدار میماند و حساب دو دو تا چهار تا را میکند تا بلکه بتواند نیاز خانوادهاش را با درآمد ماهانه سیصد لیرهای خود تا سر ماه برآورده نماید. لحافش را که بالا میکشد پاهایش نمایان میشوند، پاهایش را میپوشاند، شانههایش عریان میمانند. و خلاصه این چنین روزگارش را سپری مینماید. حالا تصور کنید که به یک باره به سر عمهی زن دایی خانمش بزند، که از آن دنیا تشریف ببرد. زن از راه میرسد و از شوهر بیچاره فی الفور و بدون لحظهای درنگ بیست هزار تومان بابت خرید لباس مشکی مد روز مراسم سوگواری طلب مینماید. مرد بیچاره میگوید: متأسفانه درآمدم اجازهی این ولخرجیها را به من نمیدهد. زن گریه به سر میدهد و میگوید: حالا من چگونه به مراسم سوگواری عزیزهی مرحومهی جوانمرگ عمهی همسر دائیم بروم؟ مردم در مورد من چه میگویند؟! و این عزیزهی جوانمرگ که او این چنین به خاطر مرگ او تأسف میخورد، دختری است ۷۹ ساله، که شش سال است او را ندیده! اما حکایت همان حکایت همیشگی است. مردم چه خواهند گفت؟!
و اگر همسر دوست رئیس تو یا معلمت صاحب فرزندی شود، باید از درآمد ماهیانهات که کفاف خرید نانت را هم نمیدهد کم کنی تا بتوانی یک هدیهی با ارزش که در خور اشخاصی مثل توست، تهیه کنی و گر نه مردم در مورد تو چه خواهند گفت؟!
و اگر تو مشغول تهیه برنامه درسی در مدرسه یا مشغول حسابرسی کارگرانت در مغازه یا فروشگاه و یا مشغول پرستاری از دخترت که در بستر مرگ افتاده و یا کار مهم دیگر باشی، در این هنگام سر و کلهی یک نفر از آن آدمهای بیکار و عاطل و باطل، بدون قرار قبلی و نابهنگام پیدا شود و نزد تو بیاید و بخواهد کمی با تو گپ بزند و وقتش را صرف نماید، تو که نباید به او بگویی: کار دارم و نمیتوانم در خدمتتان باشم. وای برتو! خودت که میدانی مردم در موردت چه خواهند گفت! و اگر همسایه یا باجناقت مردی ثرروتمند باشد و تو کارمندی کم درآمد، اگر او زمینی به قیمت چند ملیون تومان و کولر و لباسشویی و آبمیوهگیری و گاز فردار و و فرش پنچ در هشت متری بخرد، تو هم باید بیدرنگ در صدد تهیه این لوازم برآیی و لو از راه غارت و دزدی و… در غیر این صورت خود را بر سر زبانها انداختهای.
اگر همسر فلان تاجر یا فلان وارث ثروتمند، یک مهمانی ترتیب دهد و همسر تو به آن مهمانی دعوت شود و در آنجا با گوشت طاووس و زبان بلبل و شیرینیهای ساخت رومانی که مخصوصاً با هواپیما وارد شدهاند، از مهمانان پذیرایی شود، تو نیز باید مثل همان مهمانی را به راه بیندازی وگرنه مردم درمورد تو چه حرفها که نخواهند زد!
و خلاصه اینکه نشستن و برخواستنت، خوردن و پوشیدنت، فرش خانه و هزینهی روزانهات همه باید مطابق خواستهی مردم باشد؛ یعنی همان طور که آنان میطلبند، اگر چه تو جسماً و روحاً از بین بروی و خود را به بدبختی و هلاکت بیفکنی؛ در غیر این صورت مردم از تو انتقاد خواهند نمود.
مردم همیشه همان مردماند؛ با همان خوی و همان خصلت! پس ای مردم! کی میتوانیم به خاطر خودمان زندگی کنیم و در همان محدودهی شرع و عقل بمانیم و کی آن زمان فرا میرسد که عاقلانی برخیزند و این تنگنا و حصار روحی و جسمی را بشکنند؟
اما به خدا سوگند، من به هیچ یک از اینها اهمیت نمیدهم و آنها را حتى لحظهای در زندگی خویش دخالت نمیدهم. اما به آنکه گوش شنوا دارد میگویم که اولاً پیرو دینش باشد و از حرام بپرهیزد و دوم اینکه تابع عقلش باشد و هر آنچه را که خوب میبیند، انجام دهد و پاهایش را به اندازهی گلیمش دراز کند و به اندازهی نیازش خرج کند و از اسراف بپرهیزد گرچه ثروتمند باشد.
و دیگر اینکه تا زمانی که حرامی و مکروهی مرتکب نشدهاید، از حرف مردم تا زندهاید نترسید! و آیا مردم جز حرف زدن کار دیگری دارند [به قول جلال آل احمد: «نشخوار آدمیزاد حرف است»]. آنها حضرت محمّد صلى الله علیه وسلم را که خاتم الانبیاء بود، دیوانه و ساحر نامیدند. پس بگذارید هر آنچه دلشان میخواهد، بگویند؛ به ناخرسندی و نارضایتی آنان اعتنایی نکنید تا زمانی که خداوند از شما خشنود و خرسند است.
برگرفته از کتاب: گزیده مقالات مع الناس