ویژگیهای کلی اسلام(نتایج ربانیبودن)
نتایج ربانیبودن در روان فرد و در زندگی
از نتایج این ربانیبودن در روان فرد و در زندگی:
این ربانیبودن – در هدف و مقصد – بیگمان نتایج و فواید بسیاری در دورن شخصیت فرد و در زندگی، به همراه دارد که علاوه بر نتایج اخروی آنکه در اوج ارزشمندی میباشند، در همین دنیا انسان از آنها بهرهمند میگردد. از جمله این نتایج و ثمرات:
نخست: آگاهییافتن بر هدف وجود انسانی:
بدینگونه که انسان وجود خود را هدفدار ببیند، حرکتش را دارای فرجامی مشخص و زندگیش را دارای پیام و مأموریت بشناسد و در سایۀ چنین شناختی به معناداربودن زندگی و ارزشمندیِ آن پی ببرد و معیشت خود را لذتبخش و روحپرور احساس کند. و نیز دریابد که او ذرهای سبک و ناچیز و سرگردان در فضا و آفریدهای وانهاده و فراموش شده نیست که در دل شبی تیره و تار، بیهدف و کورکورانه گام برمیدارد، همانند منکرین خداوند و یا گرفتاران دام تردید که نمیدانند: چرا به وجود آمدهاند؟ چرا زندگی میکنند؟ و چرا سر بر خاک میگذارند و میمیرند؟
نه، انسان چنین نیست، وی در گمراهی و کوری زندگی نمیکند، و به سوی پوچی و ناکجاآباد([۱]) رهسپار نیست، بلکه با شناختن خداوند و اقرار به یگانگی او، مطابق نقشه و هدایت پروردگار با آگاهی کامل از مأموریت، و با شناخت دقیق از مقصد نهایی، آرام و با نشاط پای در راه مینهد و گام برمیدارد. او گفتۀ این شاعر حیران و سرگردان را، هرگز بر زبان نمیآورد که اظهار میدارد:
لبست ثوب العیش لم أستـشر وحیرت فیه بین شتی الفکر!
وسوف أنضو الثوب عنی، ولم أدر: لما ذا جئتُ وأین المفر؟!
پیراهن زندگانی را بدون اینکه با من مشورت شود بر تن کردم، در زندگی بین اندیشههای پراکنده و رنگارنگ، سرگشته شدم، فردا هم همان جامه را از تن بیرون خواهم آورد، بدون اینکه بدانم چرا آمدم و راه گریز کجاست؟!
و یا آنچه دیگری گفته است: «جئت لا أعلم من أین ولکنی أتیت»: آمدم، نمیدانم از کجا؟ اما به هرحال آمدم!
هرگز! مؤمن هیچگاه لب به چنین گفتهای نمیگشاید، چرا که ربانیت، سرمنزلش را مشخص نموده است و لذا دریافته که از کجا آمده، آمدنش بهر چه بود؟ و میداند به کجا میرود و آرامگاهش کجا خواهد بود و «وطنش نمایان» است. کافی است از کتاب پروردگارش، دلایل ابراهیم خلیل الرحمان را در ردّ بتپرستان بخواند، آنجا که میگوید:
﴿فَإِنَّهُمۡ عَدُوّٞ لِّیٓ إِلَّا رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٧٧ ٱلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهۡدِینِ ٧٨ وَٱلَّذِی هُوَ یُطۡعِمُنِی وَیَسۡقِینِ ٧٩ وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ ٨٠ وَٱلَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحۡیِینِ ٨١ وَٱلَّذِیٓ أَطۡمَعُ أَن یَغۡفِرَ لِی خَطِیَٓٔتِی یَوۡمَ ٱلدِّینِ ٨٢﴾ [الشعراء: ۷۷ – ۸۲].
«همۀ آن معبودها دشمن من هستند، به جز پروردگار جهانیان که مرا آفریده، و هم او مرا (به سوی سعادت دنیا و آخرت) راهنمایی میسازد، آن کسی که مرا سیر و سیراب میکند و به هنگام بیماری شفایم میدهد، آن کسی که مرا میمیراند و زندهام میسازد و آن کسی که امیدوارم در روز جزا و سزا، گناهم را بیامرزد».
دوم: راهیابی به فطرت:
از دیگر ثمرهها و فایدههای این ربانیت، سازگارییافتن و همنواشدنِ انسان با همان فطرتی است که آفریدگارش او را بر آن سرشته است. فطرتی که دردمند دین بوده و نیازمند ایمان به خداوند است و هیچ جایگزین دیگری را به جایش نمیپذیرد. خداوند میفرماید:
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَیۡهَاۚ لَا تَبۡدِیلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ﴾ [الروم: ۳۰].
«خالصانه به سوی دین اسلام روی آور، این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است، نباید سرشت خدا را تغییر داد (و هدف و برنامه دیگری در پیش گرفت)».
راهیافتن انسان به فطرت و طبیعت نخستین خود، دستاوردی ناچیز و کمارزش نیست، بلکه یافتهای است پرارج و قابل ملاحظه، و خودباوری و ثروتی است گرانبها که فرد در سایۀ آن سازگار با خود و همنوا و هماهنگ با جهان گسترده و پرشکوهِ پیرامونش، به زندگی میپردازد. آخر کل هستی روی به سوی خدا داشته و ستایشگر و ثناگوی اوست:
﴿وَإِن مِّن شَیۡءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ﴾ [الإسراء: ۴۴]. و هیچ موجودی نیست مگر آنکه پروردگار را به پاکی و بزرگی میستاید؛!.
به ذکرش، هرچه بینی در خروش است دلی داند در این معنی که گوش است
نه بلبل بر گلشن تسبیحخوانی است که هر خاری به تسبیحش زبانی است
حقیقت این است که خلأ فطری اولیهای در انسان وجود دارد که پرنمودن آن نه از علم برمیآید و نه از فرهنگ و هنر و فلسفه. و تنها چیزی که میتواند آن خلأ را پر و آن کاستی را جبران نماید، ایمان به خداست و بس([۲]).
احساس آشفتگی و پریشانی و تشنگی و گرسنگی، همواره تا هنگامیافتن خدا و ایمان به پروردگار و روینمودن به پیشگاه او، در فطرت انسانی، باقی خواهد بود.
آنگاه پس از ایمان به خدا، خستگی جایش را به آسایش، تشنگی جایش را به سیرابی و اندوه و غم جایش را به شادمانی و آرامش خیال خواهد داد. اینجاست که انسان پس از دوران سرگشتگی و سرگردانی احساس نجاتیافتگی خواهد کرد، پس از بیراهه و کژراههرفتنها، بر راه راست و صحیح قرار خواهد گرفت و بعد از نگرانی و پریشانی حالی به آرامش روان خواهد رسید. و اینجاست که دوران آوارگی و غربت وی به سر آمده، و به خانه و خانوادهاش خواهد پیوست.
فألقت عصاها واستقر بها النوى کما قر عیناً بالإیاب المسافر
انسان به هنگام نیافتن خدا و دوربودن از پروردگار – و حال آنکه او از شاهرگ گردن هم نزدیک است – به راستی چه زندگی پردرد و شقاوتبار، چه بهرۀ ناچیز و چه تلاش و تکاپوی نافرجام و بینتیجهای خواهد داشت! سعادت، آرامش و حقایق و حتی هویت خودش را هم گم خواهد نمود:عصایش را بر زمین انداخت (از سفر بازایستاد) و اقامت گزید، همچنانکه مسافر با بازآمدن شادمان میگردد.
﴿کَٱلَّذِینَ نَسُواْ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمۡ أَنفُسَهُمۡ﴾ [الحشر: ۱۹].
«همانند آنهایی که خدا را از یاد بردند، در نتیجه او هم خودشان را از یادشان برد».
حال زندگی یک انسان فاقد هویت و از خودبیگانه را اگرچه در نظر خود و دیگران، خردمند، شنوا و بینا، بلکه دانشگاهی و روشنفکر و شاید – فراتر از اینها – دکتر نامآوری در علوم و فرهنگ هم باشد، در نظر آورید! اصلاً آنکه شناختی در بارۀ خود ندارد، چگونه شخصیتش را بازخواهد یافت؟ و چگونه خود را خواهد شناخت، آنکه پردۀ فریبخوردگی و خودبرتربینی بین او و «خود» حقیقیاش فاصله انداخته است؟ و یا پیروی از خواستههای شخصی، دنیاپرستی، غرقشدن در باتلاق لذتهای حسی و آرزوهای تن خاکی، وی را از خود مشغول داشتهاند؟
انسان به راستی آفریدهای است شگفتانگیز، ترکیبیافته از مشتی گل و نفخهای از روح خدا. آنکه شناختنش از انسان تنها بر مبنای جنبۀ خاکی بوده و دمیدهشدن روح را به فراموشی میسپارد، حقیقت انسان را نشناخته و آنکه در اندیشۀ اعطای حق جسد از خوراک و نوشابۀ حاصل از خاک بوده، و خوراک قسمت روحانی و معنوی را از ایمان و خداشناسی به او نمیرساند، به یقین حق فطرت انسانی را تباه نموده، ارزش آن را فرو نهاده، و آن را از مایۀ زندگی و نشاط و سرزندگی بیبهره و محروم گذاشته است.
ابن قیم / میگوید([۳]):
«در قلب، آشفتگی و پراکندگی وجود دارد که جز روینمودن به سوی خدا، آن را به سامان نخواهد کرد. و احساس تنهایی و بیپناهی موجود در آن را، جز انس با خدا، زایل نخواهد ساخت، اندوه موجود در قلب را جز سرور خداشناسی و شادمانی صداقت در برابر پروردگار، از دل نخواهد برد. دغدغه و نگرانی قلب را جز همیشه با خدا بودن و شتافتن به سوی او، به آسودگی خاطر تبدیل نخواهد نمود. و در قلب زبانههای سوزناک و اخگرهایی از حسرت وجود دارند که جز رضایت به امر و نهی خداوند و خشنودی از مقدرات الهی و صبر همیشگی بر این روش تا هنگامۀ دیدار پروردگار، چیز دیگری آن را فرو نخواهد نشاند. و فقر و نیازمندی موجود در قلب را چیزی جز دوستداشتن خدا، بازگشت به سوی پروردگار، مداومت بر ذکر او و اخلاص صادقانه نسبت به او سدّ نخواهد نمود؛ و چنین فقری حتی با دنیا و مافیها از قلب زدوده نخواهد شد».
اینها صرفاً تئوری یک اندیشمند نیست و بس، بلکه سخنان پرشور کسی است اهل ذوق و تجربتاندیش که از آگاهیها و شور درونی خود و از دیدهها و ملاحظاتش در اطرافیان سخن میگوید.
این است آن فطرت بشری اصیلی که جز در سایۀ رهپوئی به سوی خدا و ایمان به پروردگار و پناهبردن به حضرتش، به آرامش و آسایش نمیرسد و این است همان فطرتی که تکبر و سرسختی شدید مشرکان عرب در جاهلیت هم نتوانست بر آن پردۀ انکار بکشد:
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ لَیَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ﴾([۴]).
«هرگاه از آنان (که کسانی و یا بتهائی را شریک خدا میدانند) بپرسی: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است و خورشید و ماه را مسخر کرده است؟ قطعاً خواهند گفت: خدا».
بر این فطرت گاهی زنگار شبهات و یا غبار شهوات مینشیند، گاهی منحرف میشود و با پیروی از گمان یا خواستههای شخصی یا به واسطۀ تقلید نابخردانه از نیاکان و اطاعت کورکورانه از سران و بزرگان، آلوده و ناخالص میگردد، گاهی هم انسان به علت گرفتار آمدن به بیماری فریبخوردگی و خودبینی، خود را موجودی مستقل و خودگردان و بینیاز از خداوند، به حساب میآورد!!
با تمام اینها این فطرت ریشهدار اگرچه پژمرده میشود اما نمیمیرد و هرچند پوشانده میشود ولی نابود نمیگردد. از این رو آن هنگام که سختیها و تنگناهای زندگی و یا بحرانهای غیر مترقبه و پیشبینی نشده، گریبان انسان را میگیرند، و در عین حال از خود و دیگران هم در جلوگیری و یا برطرفساختن آنها کاری ساخته نیست، این پوستۀ سطحی فریبا، به سرعت کنار رفته و آن فطرت اصیل و پوشیده، جلوه میکند و آن ندای خفه شده و در گلو مانده در قالب خداخواهی و خداجوئی یکباره آزاد میگردد. همانگونه که خدا میفرماید:
﴿وَإِذَا مَسَّکُمُ ٱلضُّرُّ فِی ٱلۡبَحۡرِ ضَلَّ مَن تَدۡعُونَ إِلَّآ إِیَّاهُۖ﴾ [الإسراء: ۶۷]. @و چون سختی و آسیبی در دریا به شما میرسد، معبودان باطلی که جز او میخوانید!
این فطرت خداگرایی، حقیقتی است مورد پذیرش تمامی پژوهشگران تاریخ ملل، ادیان و تمدنها. آنان به هنگام مطالعه تاریخ دریافتند که انسان از کهنترین دورانها، دیندار و اهل عبادت بوده و به خدایی حال دروغین و یا راستین، ایمان داشته است. حتی یکی از مورخان بزرگ چنین اظهار داشته است:
«در تاریخ شهرهایی بدون کاخ و قصر، بدون کارگاه و مکانهای صنعتی و بدون برج و بارو یافته شدهاند اما هیچگاه شهرهایی یافته نشدهاند که فاقد عبادتگاه باشند».
به همین دلیل، مأموریت اصلی همۀ پیامآوران خدا در همۀ دورانها عبارت بوده است از: برگرداندن مردم از عبادتکردن آفریدهها به عبادت آفریدگار؛ و نخستین درخواست آنان از اقوامشان این بود که:
﴿أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل: ۳۶].
«(در زمینۀ اهداف زندگی و روشهای آن) تنها خدا را عبادت کنید و تنها در بند قوانین و ضوابط او باشید و از غیر خدا دست بردارید».
﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥٓ﴾([۵]). @الله را عبادت کنید؛ شما جز او هیچ معبود برحقی ندارید؛!.
اما وجود خداوند، در همۀ زمانها و دورانها، نزد تمامی اقوام و ملل مسألهای بود مسلم و پذیرفته شده که موضوعیت هم نداشت و مورد جدال و مناقشه هم واقع نشده مگر از سوی معدود افرادی نادر و غیر قابل توجه. لذا پیامآوران خدا، خود را به اثبات وجود خدا و استدلال در بارۀ آن مشغول نساختند، بلکه آنان در خصوص اثبات یگانگی خدا در ربوبیت و الوهیت و برای اثبات اینکه این حق مسلّم اوست که در زمینۀ عبادت، یگانه و تنها گردد([۶])َ، به استدلال و اقامۀ حجت پرداختند. قرآن در این مورد میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِیٓ إِلَیۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢۵﴾ [الأنبیاء: ۲۵].
«هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادهایم مگر اینکه به سوی او وحی نمودهایم که معبودی جز من وجود حقیقی ندارد، پس مرا عبادت کنید».
———————————————————————————————————————————————–
[۱]– ناکجا آباد: کنایه از زیستگاه و آبادیای مجهول و دورافتاده. (لغتنامه دهخدا) [مُصحح].
[۲]– مشکل امروز نوع انسان به ویژه در جوامع غربی، مشکلی است جدی به نام «بحران هویت» بدین معنی که اساساً «انسانبودن» چیست؟ نظریۀ معرفتی رایج در تئولوژی مسیحی غرب این است که انسان در مقام معرفت، عمدتاً با چهارگونه رویکرد با واقعیت مواجه است: فلسفی، دینی، هنری و علمی. انسان با هرکدام از این رویکردها با «معنایی از واقعیت» مواجه میشود، اما هیچکدام از معناهایی که از طریق سه رویکرد: فلسفی، هنری و علمی عاید انسان میشود، قادر نیست «بحران هویت» بشر را برطرف سازد، بلکه تنها رویکرد دینی به واقعیت است که از عهدۀ حل این معضل برمیآید. اگر انسان را در زمینۀ شناخت کامل واقعیت خود و هستی، طفلی شیرخوار بدانیم – که چنین هم هست – رویکردهای غیر دینی به سانِ پستانکهای پلاستیکی هستند که کودک را نه سیر و آرام بلکه موقتاً فریب میدهند. اما رویکرد دینی همانند پستان مادر است که کاملترین پاسخ در مقابل نیاز گرسنگی و بیقراری میباشد. پیام الهیات امروز غرب این است که داروی معضل «بحران هویت» رویکرد دینی به واقعیت است. این پیام به مفهوم ترک سه رویکرد دیگر نیست، انسان در دوران مدرنبته میتواند فلسفه، علم و هنر را توسعه دهد، چنانکه داده است. پیام مسیحیت از همۀ انسانها میخواهد که در پروژۀ توسعه و تنظیم امور زندگی، راه دریافت آن پیام را مسدود نکنند و در دام این پندار بیپایه نیفتند که انسان با کوششهای عقلِ خود بنیاد، این توانایی را دارد که به خود معنا بخشد و بحران هویتیاش را برطرف سازد، این نجات تنها با رویکرد به پیام زنده و سازندۀ خداوند میسر است. (مترجم، با استفاده از سخنرانی دکتر مجتهد شبستری در «همایش روشنفکری در ایران». همچنین برای درک بهتر عجز دیگر مکاتب در کار معنی بخشیدن به انسان و لزوم «پابرهنه سوی مسجد دویدن»، ن.ک به: تمثیل پادشاه و کنیزک در ابتدای دفتر اول مثنوی معنوی و بخش «نتیجه» از کتاب: «سرگذشت قرن بیستم» نوشتۀ: روژهگارودی).
[۳]– در کتاب «مدارج السالکین».
[۴]– العنکبوت: ۶۱. این مفهوم در چندین سوره تکرار شده است.
[۵]– این گفته را قرآن در سورۀ اعراف، آیات: ۵۹، ۶۵، ۷۳ و ۸۵، از زبان نوح، هود، صالح و شعیب† ذکر نموده است و مفهوم آن در چندین سوره تکرار شده است.
[۶]– از کتاب «الإیمان والحیاه» صص ۹۴ – ۹۷ نوشته مولف [که تحت عنوان «نقش ایمان در زندگی» به فارسی ترجمه شده است].
ادامه دارد…
برگرفته از کتاب : ویژگیهای کُلّی اسلام