گفتگو با مولانا محمدحسن برفی (رح) از علمای برجسته خراسان جنوبی فیض یافته بزرگان
مولانا محمدحسن برفی، امام جمعه و مدیر مدرسۀ دینی طبس مسینا، از علمای بزرگ و نامآور خراسان جنوبی است. شخصیتی که از محضر عالمان ربانی
و برجستهای چون علامه محمدیوسف بنوری، مولانا مفتی محمود، مولانا موسی خان بازی، مولانا مفتی رشیداحمد لدیانوی، مولانا عبدالله درخواستی
و مولانا غلام الله خان رحمهم االله فیض یافته و خود مصدر خدمات بزرگی شده است.
با مولانا محمدحسن برفی به گفتوگو مینشینیم و وقتی از ایشان میخواهیم قبل از هر سخنی از پیشینۀ خانوادگی و پدر و مادر بزرگوار خود یاد کند،
خیلی زیبا در قالب یک بیت شعر میگوید:
پدر زبُجد شریف مادر از گزیک ظریف /٭/ طبس مرا زادگاه به اصل و فرع حنیف
مولانا محمدحسن یک عالمزادۀ اصیل است. این را وقتی میفهمیم که در توضیح آن یک بیت شعر میگوید:
«آبا و اجدادم همه اهل علم بودهاند. از جد بزرگوارم، ملا حاج محمد بن ملا شاه محمد، قرآنی خطی به تاریخ ه.ق به یادگار مانده و اکنون در مسجد طاحونۀ بجد نگهداری ۱۲۱۰ ه.ق به یادگار مانده ۱۳۰۱ میشود. از ملا احمد نیز مصحفی خطی به تاریخ است. مادرم از خانوادهای روحانی از شهر گزیک میباشند. از پدر و داییام کتابهای خطی قدیمیای در فقه و احکام و حدیث باقی مانده که اکنون در دست این جانب میباشند.» سخن که به دوران کودکی و چگونگی تحصیلات ابتدایی شان میرسد، میگوید: «آن زمان مشکلات معیشتی فراوان بود. فقر علمینیز وجود داشت.
در آن شرایط درسهای ابتدایی را تا کلاس چهارم ابتدایی در دبستان طبس مسینا خواندم. پس از آن برای ادامۀ تحصیل به درمیان رفتم. تحصیلات ابتدایی را که به پایان رساندم، مرحوم پدرم چون فردی متدین بودند، بهتر آن دانستند که مرا برای تحصیل علوم دینی نزد مرحوم حاج سیدفاضل فاضلی به گزیک بفرستند. البته آن زمان در مدارس دینی منطقۀ ما درسها به صورت رسمینبود. کتاب درسی کم بود.
فقط چند کتاب مثل تحفه الملوک و مشکوه المصابیح و دیگر کتابهای مقدماتی را پیش مرحوم استاد فاضلی خواندم.» از مولانا برفی دربارۀ عوامل و انگیزههای هجرت تحصیلیشان به پاکستان میپرسیم و ایشان با حوصله در این باره سخن میگوید. مرحوم حاج اسماعیل کاظمی(بجدی)، پدر شهید دکتر عبدالعزیز کاظمیرا مشوق اصلی خود برای رفتن به پاکستان و ادامۀ تحصیل در این کشور میداند و مصایب سفر به پاکستان را با یک بیت شعر بیان میکند:
بگذشت بر سر ما هر آنچه بگذشت /٭/ چه به صحرا و چه کوه و چه به دشت
در پاکستان مولانا محمدحسن ابتدا به جامعه العلوم الاسلامیۀ بنوری تاون کراچی میرود و یک سال در این مرکز علمی از محضر علامه محمدیوسف بنوری رحمه الله و سایر اساتید آن فیض میبرد. ایشان در مورد آن یک سالی که جامعه العلوم الاسلامیه بنوری تاون کراچی بوده، میگوید: «فضای خاصی در مدرسه حاکم بود. طلاب پیش از صبح صادق به مسجد میرفتند و قرآن تلاوت میکردند. بارش فیوضات کاملا محسوس بود. وجود حضرت مولانا محمدیوسف بنوری هم لطف خاصی داشت. ایشان از همان شخصیت هایی بودند که انسان با دیدن شان به یاد الله تعالی میافتد. نشانه های هیبت و اخلاص و علم ظاهری و باطنی در چهره شان هویدا بود.» مولانا محمدحسن ترجیح میدهد سال بعد کراچی را به مقصد ملتان و مدرسۀ دینی قاسم العلوم این شهر ترک کند.
تحصیل در ملتان را باید نقطۀ عطفی در زندگی تحصیلی ایشان دانست. چه در همین دوران هم از محضر بزرگانی همچون مولانا مفتی محمود و مولانا موسی خان بازی کسب فیض میکند، هم در امتحانات وفاق المدارس پاکستان رتبه میآورد و هم موفق میشود با بزرگانی همچون مولانا احمدعلی لاهوری و حضرت مولانا عطاءالله شاه بخاری رحمهماالله دیدار کند.
مولانا محمدحسن دربارۀ این برهۀ مهم از زندگی تحصیلی خود میگوید:
«در قاسم العلوم ملتان از محضر مرحوم مولانا مفتی محمود رحمه الله و ادیب بزرگ مرحوم مولانا موسی خان بازی استفاده کردم و موفق شدم در امتحانات شورای مدارس دینی پاکستان (وفاق المدارس) به درجۀ علیا برسم و در بین کل طلاب ُ وفاق المدارس جایگاه سوم را کسب کنم.
دفتر وفاق المدارس در ملتان بود و به همین علت علمای برجستۀ پاکستان هر از چند گاهی به قاسم العلوم میآمدند. من هم خدمتگزار آنان بودم و خدمت شان میکردم. مرحوم مولانا احمدعلی لاهوری رحمه الله را در قاسم العلوم ملاقات نمودم. ایشان سورۀ فاتحه را برای طلاب تفسیر کردند. حضرت مولانا عطاءالله شاه بخاری را در یکی از بیمارستان های ملتان ملاقات نمودم. سعادت و افتخاری بود که نصیبم شد. پس از فوت ایشان هم توانستم در مراسم باشکوه تشییع پیکرشان شرکت کنم.»
مولانا محمدحسن برفی شاگرد درس تفسیر بزرگانی همچون مولانا درخواستی و مولانا غلام الله خان هم به حساب میآید و در این باره چنین روایت میکند: «یک سال در ایام تعطیلات برای شرکت در دورۀ تفسیر قرآن به خان پور رفتم و از محضر حافظ القرآن والحدیث، حضرت مولانا عبدالله درخواستی استفاده کردم. همچنین توفیق یافتم تقریرات و اصطلاحات قرآنی را براساس شیوۀ امام شاه ولی الله دهلوی به رشتۀ تحریر درآوردم. یک سال هم در ایام تعطیلات برای شرکت در دورۀ تفسیر مولانا غلام الله خان به راولپندی رفتم. آن زمان هنوز تفسیر جواهرالقرآن مولانا غلام الله خان چاپ نشده بود.»
گفتگوی ما با مولانا محمدحسن برفی حفظه الله به لطف توجه و مهربانی ایشان به درازا کشید و فرازهای آن متنوع شد.
هم از دوران تحصیل شان در پاکستان سخن به میان آمد و از بزرگانی که ایشان شاگردی آنان را افتخاری بزرگ برای خود میداند، یاد کردیم. هم از ایشان خواستیم از گذشته و حال مناطق سنینشین استان خراسان جنوبی، یا به تعبیری کهنتر “جلگۀ سنی خانه” برای مان سخن بگوید و هم از ارتباطشان با بزرگانی چون حضرت مولانا عبدالعزیز ملازاده و مولانا عبدالعزیز الله یاری رحمهماالله سخن به میان آوردیم.
این گفت وگو با تمام فرازهایش روایتی خواندنی از زندگی شخصیتی است که برای کسب علم دین مرارت ها چشیده و پس از آن عمری را صرف خدمت به دین و مردم کرده است.
از صفای قاسم العلوم ملتان تا خاطراتی ماندگار از مولانا مفتی محمود
مولانا محمدحسن برفی صفای قاسم العلوم ملتان و لطف بودن در کنار مرحوم مفتی محمود رحمه الله را هنوز به یاد دارد. از خاطرات آن دوران با لذت یاد می کند و می گوید: «مولانا مفتی محمود رحمه الله توجۀ ویژهای به طلاب ایرانی داشتند. شبهای جمعه به اتاق ما برای نصیحت و اظهار محبت تشریف میآوردند و میفرمودند: «من به طلاب ایرانیها علاقۀ خاصی دارم؛ چون همه زحمتکش و درس خوان هستند.»
شنیده بودم که حضرت مفتی محمود رحمه الله چند مرید عالم هم دارد. بنابراین قبل از این که به ایران برگردم، خدمت ایشان حاضر شدم و عرض کردم: حضرت! شما در علم حدیث شیخ من هستید. دوست دارم در طریقت هم مرشدم باشید. فرمود: «این کار زمان میخواهد.
تو هم که عازم ایران هستی. حالا نمی شود.» وقتی خیلی اصرار کردم. فرمود: «برو و استخاره کن.» رفتم استخاره کردم و شب در خواب دیدم که حضرت مفتی محمود به من گفت: «تنها بیا و آن کسی را که به تو اطلاع داده که فلانی بیعت می دهد، با خودت نیاور.» روز بعد وقتی خواب را برای ایشان تعریف کردم، فرمودند: «برو ایران و بعد بیا تا زیر نظرم باشی.
اگر نتوانستی بیایی به همان توصیههایی که در سند فارغ التحصیلی شما درج شده، عمل کن.» زمانی که برای خداحافظی به منزلشان رفتم، ایشان بلند شد و تا درب مدرسه برای بدرقهام تشریف آوردند. آنجا پرسیدند: «وسایلت کجاست؟» سه صندوق کتاب را به ایشان نشان دادم. فرمودند: «تو که از من بیشتر کتاب داری!» عرض کردم از برکت دعا و توجۀ شما اساتید است. آن لحظه چقدر سخت بود که از آن گلستان جدا شدم و با اساتیدم خداحافظی کردم. هرگز آن لحظۀ سخت فراق را فراموش نمی کنم.
من چه گویم وصف آن عالی جناب
مولانا برفی در دوران طلبگی ارتباط نزدیکی با حضرت مولانا مفتی رشیداحمد لدیانوی رحمه الله داشته و از اولین کسانی به حساب می آید که در کلاسهای تخصص فی الفقه ایشان شرکت کردهاند. وقتی از ایشان میخواهیم برای ما از ویژگیهای شخصیتی مولانا مفتی رشیداحمد و خاطرات خود از ایشان بگوید، سخنش را با چند بیت شعر که خود سروده آغاز می کند:
«من چه گویم وصف آن عالی جناب /٭/ مرشد و مرجع ز بهر شیخ و شاب
زاهد و عابد به شب، ثابت قدم /٭/ در فقاهت صاحب رأی متاب
و ادامه می دهد: «مرحوم مولانا مفتی رشیداحمد رحمه الله زندگی ساده و بی آلایشی داشت. خیلی متواضع بود. همیشه در سلام گفتن از طلاب سبقت میگرفت، اما در برابر مخالفین دین و شریعت شمشیری قاطع، به تیغ بیان و دلایل و برهان بر اهل خویش فایق و به حق ناطق بود. زمانی که در اشرف المدارس ناظم آباد برای تخصص فی الفقه خدمت ایشان رسیدم، فرمودند: شما باید معرفی نامهای از قاسم العلوم ملتان بیاورید. حضرت مفتی محمود رحمه الله نامهای به حضرت مفتی رشیداحمد نوشتند و در آن ضمن اعلام رضایت کامل خود و اساتید از بنده، دعای «بارک الله فی علمه و عمله» را به قید قلم درآوردند. وقتی نامه را به حضرت مفتی رشیداحمد ارائه کردم، فرمودند: «این نامه را به یادگار و برکت نزد خودت نگه دار.» و من هنوز آن نامه را به یادگار دارم.
حضرت مفتی رشیداحمد رحمه الله عنایت خاصی به بنده داشتند. ایشان بعضی از سؤالات را که به زبان فارسی به دارالإفتاء میرسید، به بنده حواله میکردند تا پس از بررسی، پاسخ آنها را بنویسم. اگر جوابی که داده بودم صحیح میبود، در قسمت پایین برگه مینوشتند: «الجواب صحیح ـ رشیداحمد» و اگر جواب نیاز به اصلاح داشت، آن را اصلاح میفرمودند.
خاطرات بسیاری از ایشان دارم:
در برخی امور نظر بندۀ ناچیز را جویا میشدند و با بنده مشورت میکردند. باری یکی از ثروتمندان پاکستان طی نامهای تقاضا کرده بود که فرزند مولانا با دخترش ازدواج کند. استاد به من گفتند: «نظرت در این باره چیست؟»
به شوخی گفتم: «استاد! این داد خداست. قبول فرمایید.» فرمودند: «می ترسم امتحانی از جانب الله باشد و من به دنیا رغبت کنم.» عرض کردم: «پس استخاره کنید.» فرموند: «این خوب است.»
خاطرۀ عجیب دیگری که از ایشان دارم این است که:
شنیده بودم ایشان نه به کسی قرض میدهند و نه از کسی قرض میگیرند. بنده به واسطه خدمت ایشان عرض کردم که فصل زمستان است و هوا بسیار سرد شده است. از لحافهایی که در انبار مدرسه است، به طور عاریت به ما نمیدهید؟
در جواب فرمودند: «آن لحافها مخصوص مهمانهاست و آنها را به کسی نمیتوانیم بدهیم.» گفتم: «پس اگر ممکن است ١٠ روپیه به من قرض بدهید.» فرمودند: «نور چشمم! من با خود عهد کردهام که نه به کسی قرض بدهم و نه از کسی قرض بگیرم. اما صبر کن علیالحساب از شهریۀ ماه آیندهات ١٠ روپیه را به تو می دهم.» ١٠ روپیه را که از دفتر مدرسه گرفتم، رفتم و آن را به صندوق مدرسه واریز کردم.
حضرت استاد وقتی از این ماجرا باخبر شدند، فرمودند: «محمدحسن! این چه کاری بود که کردی؟» عرض کردم: «خواستم ببینم شفقت شما به یک طلبۀ مهاجر ایرانی چقدر است.» ایشان در جواب فرمودند: «شفقت من بسیار است، اما چه کنم که وقتی در دارالعلوم کراچی بودم، عهد کردم که نه به کسی قرض بدهم و نه از کسی قرض بگیرم. براین اساس به تو قرض ندادم.» آن رفتار استاد برای من درس بسیار آموزندهای شد تا در زندگی از کسی چیزی طلب نکنم.
خاطرۀ دیگر این که ایشان:
با توجه به عنایتی که به من داشتند غالبا برای تطبیق حوالههای کتاب “ارشاد الساری” مرا با خود به دارالعلوم کراچی میبردند. یک بار که با ایشان همراه بودم، برای ما دو نفر یک اتاق در نظر گرفتند. شب اول مهمان مولانا مفتی محمدشفیع عثمانی رحمه الله بودیم. استاد بنده را به ایشان معرفی کرد. همان شب حضرت مفتی محمدشفیع دورۀ کامل فتاوای دارالعلوم دیوبند را به بنده اهدا کرد.
سپس برای استراحت به اتاقی که برایمان در نظر گرفته شده بود، رفتیم. آنجا روی تخت خواب دراز کشیده بودم که ناگهان با صدای «الله الله» گفتن حضرت استاد بیدار شدم. چنان از سینۀ ایشان صدای «الله الله» میآمد که خواب از چشمانم پرید. آنجا که بودیم روزها کار ما تصحیح اوراق و تطبیق حوالههای ارشاد الساری در کتابخانۀ دارالعلوم بود.
شب دوم قبل از خواب خدمت حضرت استاد عرض کردم اگر اجازه بدهید امشب برای استراحت نزد طلاب خراسانی دارالعلوم کراچی می روم. آن زمان مرحوم مولانا سیدشهاب الدین شهیدی که به تازگی از جمع ما رخت سفر بستند، و طالب علم دیگری به نام خواجه محمدصالح در دارالعلوم کراچی تحصیل می کردند. استاد پرسید چرا اینجا استراحت نمی کنی؟ با لبخند عرض کردم: استاد! تیک تیک قلب شما با نوای الله الله، خواب را از چشمانم میرباد. استاد فرمودند: اختیار داری. یعنی میتوانی بروی و من هم رفتم.
به نظر من هر مسلمانی باید چنین شخصیتهایی را الگوی خود قرار دهد و از اقوال و آثار آنان استفاده کند و راه شان را برود. ایشان در تقوا، تواضع، اخلاص، ساده زیستن و همۀ موارد اخلاقی سرآمد بسیاری از عالمان و عارفان بود.
در جست وجوی کمال مطلوب
از مولانا برفی می پرسیم: «چه انگیزهای باعث شده که در گذشته و حال، علاقهمندان علم دانش دین در مناطق سنینشین شرق ایران کمال مطلوبشان را در شبه قارۀ هند (اعم از دو کشور هند و پاکستان فعلی) جستوجو کنند و رهسپار آنجا شوند؟ رمز و راز این سفرهای سخت چیست؟»
ایشان در پاسخ میگوید: «معتقدم علمای شبه قارۀ هند (هند و پاکستان) در علم و عرفان و زهد و تقوا زبان زد خاص و عام بودند. از طرفی نصاب درسی و برنامۀ آموزشی رایج در آنجا نظم و ترتیب خاصی ـ به ویژه در باب علم تفسیر، حدیث و فقه ـ داشت. هم اکنون هم میتوان دارالعلوم دیوبند و دیگر مراکز علمی بزرگ هند و پاکستان را از جملۀ بزرگ ترین مراکز علمی جهان اسلام برشمرد. مجموعۀ این عوامل همواره سبب روی آوردن طلاب علوم دینی به مراکز علمی هند و پاکستان شده است.»
گفتگو توسط: یعقوب شهبخش و محمود خلیلینیا
برگرفته از: مجلۀ ندای اسلام